چند سال از عمرم گذشت ...
برای خیلی ها رفیق بودم--- شاید خیلی ها نارفیق بودن!!!
سعی کردم خوب باشم---- اما بدی دیدم
اعتماد کردم---- نارو زدن
دوست داشتم(محبت کردم)---- لطمه خوردم
مهربان بودم----بی تفاوتی دیدم
برای همه شادی افریدم ---- اما غمگینم کردند!!!!
لبهارو خندوندم ---- چشمهایم را گریاندند ...
از تنهایی در اوردم---- تنها موندم
پیچیده و دشوار بودن ---- من راحت و ساده!!!
همدم و همراه شدم---- بعدها خنجر خوردم
امامن رفیق بودم ---- و باز همون \رفیق\ موندم و در آخر......
تا نفس دارم و زندم ---- رفیق خواهم ماند ..
.
ZibaMatn.IR